موعظه و تنبيه

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
خبر دارى اى استخوانى قفس
كه جان تو مرغى است نامش نفس؟
چو مرغ از قفس رفت و بگسست قيد
دگر ره نگردد به سعى تو صيد
نگه دار فرصت كه عالم دمى است
دمى پيش دانا به از عالمى است
سكندر كه بر عالمى حكم داشت
در آن دم كه بگذشت و عالم گذاشت
ميسر نبودش كز او عالمى
ستانند و مهلت دهندش دمى
برفتند و هركس درود آنچه كشت
نماند بجز نام نيكو و زشت
چرا دل بر اين كاروانگه نهيم؟
كه ياران برفتند و ما بر رهيم
پس از ما همين گل دمد بوستان
نشينند با يكدگر دوستان
دل اندر دلارام دنيا مبند
كه ننشست با كس كه دل بر نكند
چو در خاكدان لحد خفت مرد
قيامت بيفشاند از موى گرد
نه چون خواهى آمد به شيراز در
سر و تن بشويى ز گرد سفر
پس اى خاكسار گنه عن قريب
سفر كرد خواهى به شهرى غريب
بران از دو سرچشمه‌ى ديده جوى
ور آلايشى دارى از خود بشوى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید