در مدح منوچهر شروان شاه براى بستن سد باقلانى

غزلستان :: خاقانی :: قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
قطب سپهر رفعت يعنى رکاب شاه
در اوج دار ملک رسيد از کران آب
زان پس که تاخت رخش به هرا چو نوبهار
چون باد دى ببست رکاب و عنان آب
وز آرزوى سکه او هم به فر او
زر درست شد درم ماهيان اب
درياست شاه و زير رکاب آتشين نهنگ
صافى نهنگ و جاى جواهر بسان آب
شمشير اوست اينه آسمان نماى
آن آينه که هست به رويش نشان آب
هرگز که آب ديد مصور در آينه
يا آينه که ديد مصفا ميان آب
هرگز در آينه نتوان ديد افتاب
اين افتاب و آينه بين در مکان آب
خرقه شد از حسام ملمع نماى شاه
گاهى نسيج آتش و گه پرنيان اب
الحق چو صوفيى است مجرد حسام او
کز خون وضو کند نکند امتحان آب
مانا که خسف خاک بدل بود آب را
شاه اطلاع يافت مگر بر نهان آب
ز آب محيط ديد کمر بر ميان خاک
از جرم خاک بست کمر بر ميان آب
انباشت شاه معده آب روان به خاک
تا کم رسد به مرکز خاکى زيان آب
از بس که خاک در جگر آب سده بست
مستسقى حسام ملک گشت جان آب
چندان برآمد از جگر آب ناله ها
کافاق گشت زهره شکاف از فغان آب
شه راى کرد چون که على الله آب ديد
کارد بهم دهان على الله خوان آب
شد آب پيش شاه و شفيع آوريد خضر
خضر آمد الغياث کنان از زبان آب
گفت اى به بسته عين کمال از کمال تو
اين يک دو مه گشاده رها کن دهان آب
شاه از براى حرمت خضر از طريق لطف
الياس را بداد برات امان آب
ترکيب آب و خاک به عون بقاش باد
تا بر بساط خاک سرايد زمان آب
خاقانى است پيشرو کاروان شعر
همچون حباب پيشرو کاروان آب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید