در مذمت کيمياگرى و صنعت اکسير

غزلستان :: خاقانی :: قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
علم دين کيمياست خاقانى
کيميائى سزاى گنج ضمير
مس زنگار خورده دارى نفس
از چنين کيميات نيست گزير
جز از اين هرچه کيميا گويند
آن سخن مشنو و مکن تصوير
عمل اژدهات پيش آرند
کاب هست اژدهاى حلقه پذير
اژدها سر به دم رساند و باز
سر دم اژدها خورد بر خير
مپذير اين هوس که نپذيرند
بهرج قلب ناقدان بصير
به چنين جهل علم دين بشناس
که شناسند نافه مشک به سير
اول اين امتحان سکندر کرد
از ارسطو که بود خاص وزير
برنياورد کام تا خوردند
هم سکندر هم ارسطو تشوير
بدعت فاضلان منحوس است
اين صناعت براى ميره و مير
تا ز خامان خام طبع کنند
مال مير اثيافته تبذير
مدبرى را که قاطع ره توست
واصلى خوانى از پى توفير
کيد قاطع مگو که واصل ماست
کيد چون گردد آفتاب منير
که کند زر چو افتاب از خاک
زحلى کاهنى کند به زحير
کافتاب از پيام خاکى زر
نکند بى هزار ساله مسير
آفتاب است کيمياگر و پس
واصلى صانعى قوى تاثير
کى کند زر ميان بوته خاک
دم او آسمان و بوته اثير
اين همه درد سر ز عشق زر است
ورنه روزى ضمان کند تقدير
زر که بيند قراضه چون مه نو
حرص ديوانه بگسلد زنجير
زر خرد بزرگ قيمت را
هست جرمى عظيم و جرم حقير
يکنزون الذهب نکردى درس
يوم يحمى نخواندى از تفسير
بر زمين هر کجا فلک زده اى است
بينوائى به دست فقر اسير
شغل او شاعرى است يا تنجيم
هوسش فلسفه است يا اکسير
چيست تنجيم و فسفه تعطيل
چيست اکسير و شاعرى تزوير
کفر و کذب اين دو راست خرمن کوب
نحس و فقر آن دو راست دامنگير
در ترازوى شرع و رسته عقل
فلسفه فلس دان و شعر شعير



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید