غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
«کیخسرو» در غزلستان
حافظ شیرازی
«کیخسرو» در غزلیات حافظ شیرازی
بیفشان جرعه ای بر خاک و حال اهل دل بشنو
که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد
صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان
که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
گوی خوبی بردی از خوبان خلخ شاد باش
جام کیخسرو طلب کافراسیاب انداختی
خیام نیشابوری
«کیخسرو» در رباعیات خیام نیشابوری
در دست به از تخت فریدون صد بار
خشت سر خم ز ملک کیخسرو به
انگشت فریدون و کف کیخسرو
بر چرخ نهاده ای چه میپنداری
مولوی
«کیخسرو» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
صوفی صاف است غم بر او ننشیند
کیخسرو و کیقباد باشد صوفی
فردوسی
«کیخسرو» در شاهنامه فردوسی
ز گیتی برآرد سراسر خروش
زمانه ز کیخسرو آید به جوش
چو کیخسرو آید به کین خواستن
عنانش ترا باید آراستن
فرنگیس و کیخسرو آنجا رسید
بسی مردم آمد ز هر سو پدید
که گفتی مرا چند خسپی مپای
به جشن جهانجوی کیخسرو آی
بدو گفت کیخسرو پاک دین
به تو باد رخشنده توران زمین
چو کیخسرو آید ز توران زمین
سوی دشمنان افگند رنج و کین
چو کیخسرو از چشمه او را بدید
بخندید و شادان دلش بردمید
چو نزدیک کیخسرو آمد دلیر
پر از خون بر و چنگ برسان شیر
بدو گفت کیخسرو ای شیر مرد
مرا مادر این از پدر یاد کرد
سرانجام کیخسرو آید پدید
بجا آورد بندها را کلید
زبان را به ترکی بیاراستی
ز کیخسرو از وی نشان خواستی
همی باش بر کوه و در مرغزار
چو کیخسرو آید ترا خواستار
بدو گفت کیخسرو اکنون کجاست
بباید به من برگشادنت راست
چو کیخسرو او را به آرام یافت
بپویید و با زین سوی او شتافت
ز کیخسرو ایدر نبینم نشان
چه دارم همی خویشتن را کشان
ببندید کیخسرو شوم را
بداختر پی او بر و بوم را
بدوگفت کیخسرو ای رزمساز
کنون بر تو بر کار من شد دراز
به کیخسرو اندر نگه کرد گیو
بدان تا چه فرمان دهد شاه نیو
بدو گفت کیخسرو ای شیرفش
زبان را ز سوگند یزدان مکش
چو کیخسرو ایران بجوید همی
فرنگیس باری چه پوید همی
نوندی کجا بادبانش نکوست
به خوبی سزاوار کیخسرو اوست
بدو گفت کیخسرو اینست و بس
پناهم به یزدان فریادرس
که گر گیو و کیخسرو دیوزاد
شوند ابر غرنده گر تیز باد
خبر شد به گیتی که فرزند شاه
جهانجوی کیخسرو آمد ز راه
چو کیخسرو آمد بر شهریار
جهان گشت پر بوی و رنگ و نگار
چو با گیو کیخسرو آمد به زم
جهان چند ازو شاد و چندی دژم
بگویش که کیخسرو آمد به زم
که بادی نجست از بر او دژم
که این نامه از بندهی کردگار
جهانجوی کیخسرو نامدار
برانگیخت کیخسرو اسپ سیاه
چنین گفت با پهلوان سپاه
جهانی فرو ماند اندر شگفت
که کیخسرو آن فر و بالا گرفت
بسی آفرین کرد و بنشست شاد
که گیتی به کیخسرو آباد باد
ترا شاه کیخسرو اندرز کرد
که گرد فرود سیاوش مگرد
سخنگوی دهقان چنین کرد یاد
که یک روز کیخسرو از بامداد
ازو ماند کیخسرو اندر شگفت
چو بنهاد جام آفرین برگرفت
چو کیخسرو آمد بکین خواستن
جهان ساز نو خواست آراستن
همان طوق کیخسرو و گوشوار
همان یارهی گیو گوهرنگار
برای هشیوار و مردان مرد
برآرم ز کیخسرو این بار گرد
بخواهم ز کیخسرو شومزاد
که تخم سیاوش بگیتی مباد
خروشان همی بود زین گفت و گوی
ز کیخسرو آگاهی آمد بروی
چو پیکار کیخسرو آمد پدید
ز من جادویها بباید شنید
تو از کار کیخسرو اندازه گیر
کهن گشته کار جهان تازه گیر
که پیروز کیخسرو از پشت پیل
بزد مهره و گشت گیتی چو نیل
همان روز کیخسرو آنجا رسید
زمین کوه تا کوه لشکر کشید
من از پند کیخسرو افزون کنم
ز دل کینه و آز بیرون کنم
ترا داد یزدان کلاه و کمر
دگر شاه کیخسرو دادگر
چو کیخسرو از تو پر اندیشه گشت
ترا داد تخت و خود اندر گذشت
چو اندر کیخسرو آرم به یاد
تو بشنو نگر سر نپیچی ز داد
بران سان که کیخسرو و کینهجوی
ترا بیش بود از کیان آبروی
که بر پیش کاوس کی بنده بود
ز کیخسرو اندر جهان زنده بود
بیارم برت عهد شاهان داد
ز کیخسرو آغاز تا کیقباد
همان عهد کیخسرو دادگر
که چون او نبست از کیان کس کمر
وزو شاه کیخسرو پاک و راد
که لهراسپ را تاج بر سر نهاد
همایون بدی گاه کاوس کی
همان روز کیخسرو نیکپی
چو کیخسرو آمد از افراسیاب
ز خون کرد گیتی چو دریای آب
ز هنگامهی کی قباد اندرآی
چنین تا به کیخسرو پاکرای
همان چهر کیخسرو جنگجوی
بزرگی و مردی و فرهنگ اوی
کجا آن بزرگان خسرونژاد
جهاندار کیخسرو و کیقباد
به نامه درون پندها یاد داد
ز جمشید و کیخسرو کیقباد
برین هم نشان تا به اسفندیار
چو کیخسرو و رستم نامدار
چو آمد به کیخسرو نیک بخت
فراوان بیفزود بالای تخت
بمیرد کسی کو ز مادر بزاد
ز کیخسرو آغاز تا کی قباد
جهاندار کیخسرو از پشت اوی
بیامد جهان کرد پرگفت و گوی