غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
مشاهده در یوتیوب
برای دریافت فال حافظ عضو کانال یوتیوب ما شوید
«لهراسپ» در غزلستان
فردوسی
«لهراسپ» در شاهنامه فردوسی
چو لهراسپ بنشست بر تخت داد
به شاهنشهی تاج بر سر نهاد
گرانمایه لهراسپ آرام یافت
خرد مایه و کام پدرام یافت
که گشتاسپ را سر پر از باد بود
وزان کار لهراسپ ناشاد بود
بفرمود لهراسپ تا مهتران
برفتند چندی ز لشکر سران
به شبگیر لهراسپ آگاه شد
غمی گشت و شادیش کوتاه شد
بدیشان بدی جان لهراسپ شاد
وزیشان نکردی ز گشتاسپ یاد
به کاوسیان بود لهراسپ شاد
همیشه ز کیخسروش بود یاد
چو تنها شوم ننگ دارم همی
ز لهراسپ دل تنگ دارم همی
به جایی شوم که نیابند نیز
به لهراسپ مانم همه مرز و چیز
چو بشنید لهراسپ با مهتران
پذیره شدش با سپاهی گران
ورا تنگ لهراسپ در برگرفت
بدان پوزش آرایش اندر گرفت
فرستاد لهراسپ چندی مهان
به جستن گرفتند گرد جهان
نکوهش از آن بهر لهراسپ بود
غم و رنج تن بهر گشتاسپ بود
تو باشی بدین بد مرا دستگیر
ببخشای بر جان لهراسپ پیر
همی گفت لهراسپ و فرخ زریر
شدند از تن و جان گشتاسپ سیر
به لهراسپ گویم که نیم جهان
تو داری به آرام و گنج مهان
بدو گفت لهراسپ کای پر خرد
مبادا که جان جز خرد پرورد
بدو گفت لهراسپ کای راستگوی
کرا ماند این مرد پرخاشجوی
چو بشنید لهراسپ بگشاد چهر
بران مرد رومی بگسترد مهر
پر اندیشه بنشست لهراسپ دیر
بفرمود تا پیش او شد زریر
زریر ستوده به لهراسپ گفت
که این راز بیرون کشیم از نهفت
به قیصر ز لهراسپ پیغام داد
که گر دادگر سر نه پیچد ز داد
بدو گفت لهراسپ کز من مبین
چنین بود رای جهان آفرین
بدو شادمان گشت لهراسپ شاه
مر او را نشاند از بر تخت و گاه
چو لشکر بدیدند گشتاسپ را
سرافرازتر پور لهراسپ را
بدانست قیصر که گشتاسپ اوست
فروزندهی جان لهراسپ اوست
چو بشنید لهراسپ کامد زریر
برادرش گشتاسپ آن نره شیر
چو گشتاسپ را داد لهراسپ تخت
فرود آمد از تخت و بربست رخت
سرنامداران ایران سپاه
گرانمایه فرزند لهراسپ شاه
گزین و مهین پور لهراسپ شاه
خداوند جیش و نگهدار گاه
پس شاه لهراسپ گشتاسپ شاه
نگهبان گیتی سزاوار گاه
ز پس گفت داننده جاماسپ را
چه گویم کنون شاه لهراسپ را
که آید فرود او کنون در بهشت
که من سوی لهراسپ نامه نوشت
ترا تا سپه داد لهراسپ شاه
و گشتاسپ را داد تخت و کلاه
فرستادم این پیر جاماسپ را
که دستور بد شاه لهراسپ را
بخواند آن جهاندیده جاماسپ را
کجا بیش دیدست لهراسپ را
به بلخ اندرونست لهراسپ شاه
نماندست از ایرانیان و سپاه
ندید اندرون شاه گشتاسپ را
پرستندهیی دید و لهراسپ را
که این نامور شاه لهراسپ است
که پورش جهاندار گشتاسپ است
ز کهرم چو لهراسپ آگاه شد
غمی گشت و با رنج همراه شد
چو توران سپاه اندر آمد به تنگ
بپوشید لهراسپ خفتان جنگ
چو لهراسپ اندر میانه بماند
به بیچارگی نام یزدان بخواند
چنین تا به نزدیک گشتاسپ شد
به آگاهی درد لهراسپ شد
شهنشاه لهراسپ را پیش بلخ
بکشتند و شد بلخ را روز تلخ
چو لهراسپ شاه آن پرستنده مرد
که ترکان بکشتندش اندر نبرد
براندیش کان پیر لهراسپ را
پرستنده و باب گشتاسپ را
بخواهیم ازو کین لهراسپ شاه
همان کین چندین سر بیگناه
همان شاه لهراسپ با پیر سر
همه بلخ ازو گشت زیر و زبر
بریزم ز تن خون ارجاسپ را
شکیبا کنم جان لهراسپ را
به قلب اندرون شاه گشتاسپ بود
روانش پر از کین لهراسپ بود
به لشکر گه آمد که ارجاسپ بود
که ریزندها خون لهراسپ بود
ز لهراسپ وز کین فرشیدورد
ازان نامداران روز نبرد
چو از تن ببرم سر ارجاسپ را
درخشان کنم جان لهراسپ را
بریده سر شاه ارجاسپ را
جهاندار و خونیز لهراسپ را
ازو جاودان کام گشتاسپ شاد
به مینو همه یاد لهراسپ باد
فلک روشن از تاج گشتاسپ باد
زمین گلشن شاه لهراسپ باد
بخواند آن زمان شاه جاماسپ را
همان فال گویان لهراسپ را
مرا گفت چون کین لهراسپ شاه
بخواهی به مردی ز ارجاسپ شاه
بدیدی همی تیغ ارجاسپ را
فگندی به خون پیر لهراسپ را
چه مایه جهان داشت لهراسپ شاه
نکردی گذر سوی آن بارگاه
ز لهراسپ دارد همانا نژاد
پی او برین بوم فرخنده باد
به لهراسپ از بند من بد رسید
شد از ترک روی زمین ناپدید
که لهراسپ بد پور اورند شاه
که او را بدی از مهان تاج و گاه
وزو شاه کیخسرو پاک و راد
که لهراسپ را تاج بر سر نهاد
که لهراسپ را شاه بایست خواند
ازو در جهان نام چندین نماند
پدرم آمد و کین لهراسپ خواست
ز کشته زمین کرد با کوه راست
برین هم نشان تا به لهراسپ شد
وزو همچنان تا به گشتاسپ شد
چهارم سخن کین ارجاسپ بود
که ریزنده خون لهراسپ بود