شماره ٩٤: جان به خاموشى برآمد بى زبانى چند را

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
جان به خاموشى برآمد بى زبانى چند را
گه گهى مى کن نوازش، ميهمانى چند را
دى چو بيرون آمدى خوى کرده رو، هر قطره اى
گشت طوفان بلاى خان و مانى چند را
گر زنى شمشير از غمزه تو اى سلطان حسن
اين سياست سخت تر پير و جوانى چند را
من ز تو محروم و خلقى در گمان اين هم خوش است
باد يارب، روز نيکو بدگمانى چند را
ديگ وصل کس نپختي، ورنه هر دم وصل تو
آتشى بر کرد و هيزم کرد جانى چند را
چند طعنه عاقلان را، يک زمان بيرون خرام
سوخته چون مى کنى نامهربانى چند را
يک يک اندر کوى تو بى داغ آه من نماند
وه که آخر چند سوزم بى زبانى چند را
گر نگردد خاک در کويت چه کار آيد تنم؟
بهر اين پروردم آخر استخوانى چند مرا
صد چو خسرو مى کند جان پيشت آخر خنده اى
زانکه شد هنگام ياسين ناتوانى چند را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید