شماره ١٠٢: باشد آن روزى که بينم غمگسار خويش را

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
باشد آن روزى که بينم غمگسار خويش را
شادمان يابم دل اميدوار خويش را
شد دو چشمم ز انتظارش چار در راه اميد
چار جانب وقف کردم هر چهار خويش را
شايد ار بر خاک خسپم همچو گل پر خون کنار
کز چنان سروى تهى کردم کنار خويش را
خاک مى بيزم به دامان، چون کنم گم کرده ام
در ميان خاک در آبدار خويش را
مست گشتى چون ترا پيمانه پر داده ست دوست
خيز و بستان ساغر و بشکن خمار خويش را
مى نپرسد، گر غبارى دارد آن خاکى ز من
تا به آب ديده بنشانم غبار خويش را
دل که از جعد تو بدخو شد نمى گيرد قرار
ساعتى بفرست جعد همچو مار خويش را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید