شماره ١٩٨: يار دل برداشت وز رنج دل ما غم نداشت

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
يار دل برداشت وز رنج دل ما غم نداشت
زهره ام کرد آب و تيمار من در هم نداشت
گريه ها کردم که خون شد سنگ خارا را جگر
سنگدل يارم که چشمش قطره زان نم نداشت
ماجراى درد خود بر روى او صد بار پيش
يک به يک گفتيم و او را ذره اى زان غم نداشت
دى برون رفتم فغانها کردم و بگريستم
بود او در خواب مستى و غم عالم نداشت
دوش بيخود بوده ام در بستر غم تا به چاشت
همچنان مى سوخت شمع و ديده من دم نداشت
اى که گويى خوشدلي، يارب، همين در عهد ما
گشت پنهان يا کسى خود از بنى آدم نداشت
صبر خود يکبارگى زانگونه از ما برگذشت
هيچ گه گويى که با ما آشنايى هم نداشت
دير زي، اى عشق کز اقبال تو پاينده بود
اين متاع انده و غم، هيچ چيزى کم نداشت
اين دل خسرو که از عشق جوانان پخته شد
همچنان خون ماند کز شيرين لبى مرهم نداشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید