شماره ١٩٩: رفت يار و آرزوى او ز جان من نرفت

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
رفت يار و آرزوى او ز جان من نرفت
نقش او از پيش چشم خون فشان من نرفت
کى به هجرانش چو جان مستمند من نسوخت
کس به دنبالش به جز اشک روان من نرفت
من بدان بودم که پايش گيرم و ميرم به دست
چون کنم کوگاه رفتن در ميان من نرفت
اندران ساعت که از پيش من شوريده بخت
رفت آن بدخو، چرا آن لحظه جان من نرفت
دل ز من دزديد و سرتا پاى او جستم، نبود
زير زلفش بود و در آنجا گمان من نرفت
آن زمان کان قامت چون تير بر من مى گذشت
وه چرا پيکانى اندر استخوان من نرفت
بس که مرغ نامه بر از آه خسرو پر بسوخت
نامه دردم بدان نامهربان من نرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید