شماره ٤٦١: همه مستى خلق از ساغر و پيمانه مى خيزد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
همه مستى خلق از ساغر و پيمانه مى خيزد
مرا ديوانگى زان نرگس مستانه مى خيزد
خوشم با آه گرم امشب، مده تشويشم، اى گريه
که خوش مى سوزدم اين آتشى کز خانه مى خيزد
همه شب با خيال، افسانه هاى درد خود گويم
مرا از جمله بيخوابى ازان افسانه مى خيزد
خيالش در دلم مى گشت، پرسيدم، چه مى جويى
گياه دوستي، گفتا، ازين ويرانه مى خيزد
عسس کز ناله ام ديوانه شد مى گفت با ياران
که باز آمد شب و افغان آن ديوانه مى خيزد
من از خود سوختم، نه از تو، اى شمع نکورويان
هلاک جان پروانه هم از پروانه مى خيزد
لبت گر مى خورد خونم گنهکارم به يک بوسه
چه کردم کان خطت از گرد لب خصمانه مى خيزد
مپوش آن خال را بهر خدا از ديده مردم
که مسکين مرغ غافل را بلا از دانه مى خيزد
چه يارى باشد اين آخر که نارى رحم بر خسرو
چنين کز درد او فغان ز صد بيگانه مى خيزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید