شماره ٣١: ميوه باغ اميدم داغ حرمان است و بس

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
ميوه باغ اميدم داغ حرمان است و بس
يار دلسوزى که مى بينم نمکدان است وبس
پشت و روى اين ورق رابارها گرديده ام
عالم از جهان مرکب يک شبستان است و بس
نور شرم از ديده خوبان بازارى مجوى
اين جواهر سرمه در چشم غزالان است و بس
سنگ راياقوت مى سازم به صد خون جگر
روزيم چون آفتاب از چرخ يک نان است و بس
آن که گاهى عقده اى وا مى کند ازکارمن
دربيابان طلب خار مغيلان است و بس
مى کشد هرکس که در قيد لباس آرد مرا
حلقه فتراک من طوق گريبان است وبس
چون نگردم گرد سرتاپاى او چون گردباد؟
پاکدامانى که مى بينم بيابان است و بس
دل نيازردن اگر شرط مسلمانى بود
مى توان گفتن همين هندو مسلمان است و بس
چشم عبرت باز کن صائب ز شبنم پندگير
حاصل قرب نکويان چشم گريان است وبس



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید