شماره ١٧٣: در نقاب است و نظر سوز بود ديدارش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
در نقاب است و نظر سوز بود ديدارش
آه ازان روز که بى پرده شود رخسارش
نازک اندام نهالى است مرا رهزن دين
که ز موى کمر خويش بود زنارش
نفسى کز جگر سوخته بيرون آيد
تادم صبح جزا گرم بود بازارش
لاله اى نيست که بى داغ تجلى باشد
محملى نيست که ليلى نبود دربارش
به که از کوى خرابات نيايد بيرون
هرکه چون دختر زر شيشه بود دربارش
جان انسان چه خيال است که بى تن باشد؟
اين نه گنجى است که برسر نبود ديوارش
نشد از هيچ نوايى دل صائب بيدار
ناله نى مگر ازخواب کند بيدارش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید