شماره ١٧٥: خواب چشم تو که ازناز بود تعبيرش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
خواب چشم تو که ازناز بود تعبيرش
مژه راسبزه خوابيده کند تقريرش
بسمل او به سر جان نتواند لرزيد
بس که ازلنگر نازست گران شمشيرش
اين چه مژگان بلندست که نگشوده ،شود
درکمانخانه ز نخجير ترازو،تيرش
اگر از سلسله زلف رهايى يابد
چه کند دل به غبار خط دامنگيرش ؟
هرکه را شوخى چشم تو بيابانى کرد
حلقه چشم غزالان نکند زنجيرش
حسن مغرور چو افتاد نسازد با خود
چه عجب خانه آيينه کند دلگيرش؟
بادل بيخبر، اظهار ندامت ز گناه
همچو خوابى است که درخواب کنى تعبيرش
حذر از آه جگردوز کهنسالان کن
کاين کمانى است که برخاک نيفتد تيرش
پاى ويرانه هر کس که فرو رفت به گنج
نيست صائب غم معمار و سر تعميرش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید