شماره ٢١٧: رسيده است به جايى لطافت بدنش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
رسيده است به جايى لطافت بدنش
که ازنسيم شود داغدار ياسمنش
اگر ز نکهت گل پيرهن کند در بر
شگفت نيست که نيلوفرى شود سمنش
سخن چو بال و پر طوطيان شود سرسبز
زآبدارى لعل لب شکرشکنش
شکوه حسن ازين بيشتر نمى باشد
که از سپند نخيزد صدا درانجمنش
زاشک شمع توان نقل در گريبان ريخت
به محفلى که بخندد لب شکرشکنش
به اين فروغ ندارد يمن عقيقى ياد
سهيل برگ خزان ديده اى است از چمنش
حلاوت لب ازين بيشتر نمى باشد
که همچو نامه سربسته است هر سخنش
عبير پيرهن چشم مى کند يوسف
اگر به مصر بردباد بوى پيرهنش
چه لذتى است شنيدن نواى جان پرور
ز مطربى که توان بوسه داد بردهنش
ز دام موج، نجات حباب ممکن نيست
چگونه دل بدر آيد ز زلف پرشکنش
نشد گشايشى ازراه گفتگو صائب
مگر به خال توان يافت نقطه دهنش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید