شماره ٣٠٢: از هر صدا نبازم چون کوه لنگر خويش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
از هر صدا نبازم چون کوه لنگر خويش
بحر گران وقارم درپاس گوهر خويش
شمع حريم عشقم پرواى کشتنم نيست
بسيار ديده ام من در زير پا سرخويش
از خشکسال ساحل انديشه اى ندارم
پيوسته در محيطم ازآب گوهر خويش
دريافت مرغ تصوير معراج بوى گل را
ما رنگ گل نديديم از سستى پر خويش
شهد وصال شکر مى خواست دور باشى
از زهر سبز کرديم چون طوطيان پر خويش
تا در ميان آتش درباغ خلد باشى
ازآبروى خود کن زنهار گوهر خويش
زان گوهر گرامى هرگزخبر نيابى
تا بادبان نسازى در بحر لنگر خويش
روزى که در گلستان انشاى خنده کرديم
ديديم برکف دست چون شاخ گل سر خويش
دولت مساعدت کرد صياد چشم پوشيد
در کار دام کردم نخجير لاغر خويش
غافل نيم ز ساغر هرچند بى شعورم
چون طفل مى شناسم پستان مادر خويش
کردار من به گفتار محتاج نيست صائب
در زخم مى نمايم چون تيغ جوهر خويش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید