شماره ٣٠٣: بر دشمنان شمردم عيب نهانى خويش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
بر دشمنان شمردم عيب نهانى خويش
خود را خلاص کردم از پاسبانى خويش
خلق محمدى رابا زر که جمع کرده است؟
يارب که برخورد گل از زندگانى خويش
ازتيشه حوادث از پاى درنيايم
پشتم به کوه طورست از سخت جانى خويش
درپيش چشم من گل خنديد،سوختندش
چون صرف خنده سازم عهد جوانى خويش
از فيض خامشيهاست رنگينى کلامم
چون غنچه صد زبانم از بى زبانى خويش
خون من و مى لعل بايکديگر نجوشند
چون گل عزيز دارم رنگ خزانى خويش
از طاق دل فکنده است آيينه را غرورش
خود هم ملال دارداز سر گرانى خويش
ديدم که خاطرگل از من غبار دارد
چون شبنم سبکروح بردم گرانى خويش
در دشت با سرابم در بحر يار آبم
چون موج در عذابم از خوش عنانى خويش
صائب ز کاردانى در دام عقل افتاد
اينش سزا که نازد برکاردانى خويش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید