شماره ٧٩٦: گهى از دل، گهى از ديده، گاه از جان ترا جويم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
گهى از دل، گهى از ديده، گاه از جان ترا جويم
نمى دانم ترا اى يار هر جايى کجا جويم
ز شوخى هر نفس در عالم ديگر کنى جولان
ترا با بى پرو بالى من حيران کجا جويم؟
ندارم همچنان يک جا قرار از بيقراريها
اگر چه در حقيقت حاضرى هر جا ترا جويم
اگر چه از رگ گردن تويى نزديکتر با من
ترا هر لحظه از جايى من سر در هوا جويم
ز محراب اجابت مى شود مقبول طاعتها
نجويم گر ترا اى قبله عالم که را جويم؟
ز بيم شور چشمان افکنم تيرى به تاريکى
اگر عمر ابد چون خضر از آب بقا جويم
شفا چون آيه رحمت شود از آسمان نازل
من مجنون علاج خويش از دارالشفا جويم
نمى سازد دو دل بسيارى آيينه عارف را
تويى منظور از آيينه رويان هر که را جويم
اثر از گرم رفتاران درين عالم نمى ماند
چه از پروانه در درياى آتش نقش پا جويم؟
کليد خانه زاد از پره دارد قفل دلتنگى
گشاد دل چرا چون غنچه از باد صبا جويم؟
سيه دل خون مردم را به جاى آب مى نوشد
دل خون گشته خود را جه از زلف دو تا جويم؟
اگر چه نور ايمان در فرنگستان نمى باشد
از آن چشم سيه دل من نگاه آشنا مى جويم
هما از سايه ام کسب سعادت مى کند صائب
نه بى مغزم که دولت از پر و بال هما جويم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید