شماره ٢٣: چشم ز دورى تو دور از تو خون فشاند

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
چشم ز دورى تو دور از تو خون فشاند
دور فلک مبادا کاين شربتت چشاند
بر جور بردن من انصاف داد عالم
يارب که ايزد از تو انصاف من ستاند
از بيم چشم گفتم کان روى را بپوشان
ورنه چنان جمالى پوشيده خود نماند
سرو بلند بالاگر با شما بر آيد
هرگز قد بلندت از وى فرو نماند
نارسته مى توان ديد از زير پوست خطت
چون نامه اى که کاتب سوى برون بخواند
بر دل به هر گناهى تيغ جفا چه راني؟
ديوانه ايست کايزد بر وى قلم نراند
اين ديده مى تواند غرقه شدن به دريا
ليکن کنار جستن از تو نمى تواند
شب ماجراى ديده از خون دل نوشتم
کو باد تا ز بلبل نامه به گل رساند
تو سهل مى شمارى اندوه خسرو، آرى
آن کو نديد رنجي، رنج کسان نداند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید