اى رخت از مه جهان آراى تر
وى لبت از مى نشاط افزاى تر
تر کنم جان در رهت چون ره روى
کاب مى ريزد ازان بالاى تر
مانده گشتى ار چه از خون دل ريختن
خوى بريز از عارض زيباى تر
خون خود جويم همي، تا در تو ديد
از که؟ زين چشم جگر پالاى تر!
مردم چشمم نياسايد ز خواب
زانکه هستش روز تا شب جاى تر
در غمت آب از سر خسرو گذشت
گر چش از دريا نگشتى پاى تر