شماره ٣٧٨: ستمگرى که دلم شاد نيست جز به غمش

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
ستمگرى که دلم شاد نيست جز به غمش
به خامه راست نيايد شکايت ستمش
هزار ناوک غمزه زده ست بر دل من
که هيچ آه ز من بر نيامد از المش
اگر ز دست اجل چند گه امان يابم
به خاک پاش که سر بر ندارم از قدمش
هزار نامه نوشتم به خون ديده، ولى
به اين ديار نيامد کبوتر حرمش
کسى که ديدن رخسار او هوس دارد
دگر خلاص نيابد ز زلف خم به خمش
مباشرى که به کنج فراق مى نوشد
سفال باده نمايد به چشم جام جمش
اگر به زهد شوى شهره جهان، خسرو
چه سود تا نکنى اعتماد بر کرمش؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید