شماره ٣٩٨: هر کس نشسته شاد به کام و هواى خويش

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
هر کس نشسته شاد به کام و هواى خويش
بى چاره من اسير دل مبتلاى خويش
هم جان درون اين دل و هم دوست، وه که من
خونابها خورم ز دل بى وفاى خويش
فرداست ار به بنده جدايي، دلا، بيا
کامروز نوحه اى بکنم از براى خويش
تا من از آن دل شدم و دل ازان دوست
اين جان من کياى من و من کياى خويش
من در هواى يار برم پى که بر پرم؟
پرنده به ز من که پرد در هواى خويش
يک تن چو صد نمى شود از بهر ديدنت
صد جا خيال خويش نشانم به جاى خويش
جانا، رسم به کوى تو من آن کبوترم
کايد به ميهمانى شاهين به پاى خويش
بارنده بر تو ناوک آه و منت ز ره
بافم ز آب ديده ز باد دعاى خويش
خسرو ز خويش بهر تو بيگانه شد، چنانک
گويى که هيچ گاه نبود آشناى خويش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید