شماره ٤٤٥: نيارم تاب ديدن، دير ديرت بهر آن بينم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
نيارم تاب ديدن، دير ديرت بهر آن بينم
ببايد هر زمان جانى که رويت هر زمان بينم
مرا گويند کش چون مردمان بين و مرو از جا
دلم بر جاى بايد کش به چشم مردمان بينم
بدينسان کامد از روى تو کار من به جان، وانگه
من ديوانه را بر خود نبخشود و همان بينم
اگر من کشتنى گشتم، نمى گويم مکش، اى غم
ولى بگذار چندانى که روى آن جوان بينم
چه حاجت بر دلم نازک، همين بس نيست مرگ من
که گه گه چاشنى از دست آن ناوک کمان بينم
گه جولان نيارم ديدنش از بيم جان، ليکن
چو من بى طاقتم دزديده در دست و کمان بينم
ز نوروز جوانى گر چه بشکفته ست بستانش
مبادا سبزه پيراهن آن بوستان بينم
دريغا، آن چنان رويى دگر خواهد شدن، يارب
مرا آن روز منمايى که رويش آنچنان بينم
ز خوبان بس که بى دين گشت خسرو، بهترين روزش
بت اندر پيش و زنار مغانش در ميان بينم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید