شماره ٤٥٥: سوداى سر زلفت کاندر دل و جان دارم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
سوداى سر زلفت کاندر دل و جان دارم
ز انديشه دلم خون شد تا چند نهان دارم
گر سر ننهم پيشت، خاکى بنهى بر سر
من سرمه کنم آن را، در ديده جان دارم
از تو نگرانيها افتاد مرا در دل
تا چند به روى تو ديده نگران دارم
بى خواب کنى چشمم، تو ديده آن دارى
چون باز کنم پيشت، من زهره آن دارم
گردد دلم از عشقت گرداب بلا شد غم
تا چند ازين طوفان خود را به کران دارم
گفتى که بيا بر من، انديشه مدار از کس
گر بخت دهد ياري، انديشه آن دارم
با تو چه دهم هر دم، چون هست دم سر دم
گل را چه برم مهمان، چون باد خزان دارم
در هجر تو خسرو را اينک به لب آمد جان
جانى که رسد بر لب چندش به زبان دارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید