بيا ساقى که ما در مى فتاديم
به خدمت پيش ميخواران ستاديم
سر رندى چو گم کرديم در فسق
کلاه صوفيان را کج نهاديم
رها کن غرقه گرديم ار برانيم
ميان مي، چو اندر مى فتاديم
چه جاى توبه چون مى مى بنوشيم
که از خوبان به خون روزه گشاديم
مرادى از غم او عشق داريم
چه داند او گر از غم نامراديم
بکش، اى خوش پسر، ما را به يک ناز
همان پندار کز مادر نزاديم
بده يک جام کيخسرو به خسرو
همان انگار ما هم کيقباديم