بيا، جانا، که جانت را بميرم
وگر ميرم به جان منت پذيرم
خلاص من بجوييد، اى رفيقان
که من در قيد مهر او اسيرم
نظر گفتند دارى با فقيران
من مسکين نه آخر هم فقيرم
نمى آيد به گوشت ناله من
که گوش چرخ کر گشت از نفيرم
همى ترسم سرآيد عمر خسرو
به درد هجر از حسرت بميرم