شماره ٥٥٠: من اگر بر در تو هر شبى افغان نکنم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
من اگر بر در تو هر شبى افغان نکنم
خويش را شهره و بدنام بدينسان نکنم
گر دهم دردسرى تنگ ميا بر من، ازآنک
نتوانم که تو را بينم و افغان نکنم
روزى از ياد رخت پيش گلى خواهم مرد
من همان به که گذر بيش به بستان نکنم
وه که ديوانه دلم باز به بازار افتاد
من نمى گفتم کافسانه هجران نکنم
غم خورد اين دل بيچاره، زبانش دادى
بعد از اين چاره همانست که درمان نکنم
آشنايان همه بيگانه شدند از من، از آنک
هر کسى مصلحتى گويد و من آن نکنم
شکر گويم ز تو، اى توبه که کورم کردى
تا نظر بازى از اين پيش به خوبان نکنم
خلق گويند «دعا خواه ز خوبان » نروم
روزگار خوش درويش پريشان نکنم
چند گويند، که خسرو، ز بتان چشم بدوز
گر ميسر شودم روى بديشان نکنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید