شماره ٦٢٩: گذشت يار و نسازم به خوى او، چه کنم؟

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
گذشت يار و نسازم به خوى او، چه کنم؟
چو صبر نيست ز روى نکوى او، چه کنم؟
رقيب گويدم، اى خون گرفته، چشم ببند
چو عاشقم من مسکين به روى او، چه کنم؟
شدم اسير سمند و خلاص مى جويم
وليک مى کشدم دل به سوى او، چه کنم؟
به جوى اوست کنون آب و من چنين تشنه
ولى ز خون من است آب جوى او، چه کنم؟
روم به باغ بدين بو که خوش شود دل تنگ
به هيچ باغ نيابم چو موى او، چه کنم؟
چه جاى آنست که گويندم «آبروى مريز»
بسوخته ست مرا آرزوى او، چه کنم؟
فتادگى خودش عرضه مى دهم از پى
فتاده چند براين خاک کوى او، چه کنم؟
چو شير خورد همه خون خسرو آن بدخو
ز شيرخوارگى اين است خوى او، چه کنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید