شماره ٧٠٠: غبار مشک مى خيزد، ندانم تا چه باد است اين؟

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
غبار مشک مى خيزد، ندانم تا چه باد است اين؟
سوار مست مى آيد، فساد است و فساد است اين
به زلفش صد دل مظلوم در فرياد مى بينم
ندانم رشته ظلم است يا زنجير داد است اين!
منش گويم چنين مخرام کآه خلق بد باشد
نصيحت مى کنم، يارب، چه ترک خود مراد است اين
بگفتم گريه را «باز ايست » آخر يک زمان، گفتا
که جانان مى رود بيرون، چه جاى ايستاد است اين
همه کس را ز ياد دوستان در دل نشاط آيد
مرا جان مى رود بيرون، ندانم تا چه ياد است اين؟
مبين عار، ار به گريه ريخت مردم ديده در پايت
که از خون دلش پرورد و طفل خانه زاد است اين
دلا، درمانده گشتى از خيال من هم از اول
که او را جاى مى دادي، نمى گفتم فساد است اين
به اميد سلامى رفت روز عمر در کويش
شبت خوش، خسروا، بگذر که وقت خير باد است اين



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید