شماره ٧٣٣: مانا که بگشايد دلم، بندى ز گيسو باز کن

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
مانا که بگشايد دلم، بندى ز گيسو باز کن
گم گشتگان عشق را پنهان يکى آواز کن
غمهاست در هر دل ز تو، هر يک به ديگر چاشنى
ما نيز گرم ذوق غم با هر يکى انباز کن
گو تا مرا در کوى تو سوسند پيش عاشقان
بازار تو چون گرم شد، بر من دو ديده باز کن
گه جان درون و گه برون، کارم مگر يکتا شود
نازى که اول کرده اي، يک بار ديگر باز کن
پيش رقيب کافرت در داد ما را چشم تو
گر ذکر کشتن مى کني، هم ذکر آن غماز کن
باز آمد اين باد صبا، آورد بويى از چمن
اى مرغ جان، بشکن قفس، هم سوى او پرواز کن
بگشاد عشق از ديده خون، نالان شو، اى شخص نگون
آمد شراب تو کنون، جنگ کهن را ساز کن
چون زاهد ما توبه را بشکست، عاشق شد ترا
خواهى برو جرعه فشان، خواهيش سنگ انداز کن
گر بت پرستان را رسد بر تارک از خوارى لگد
آغاز آن، اى محتسب، زين پير شاهد باز کن
خسرو، تو بر وى کى رسي، ليکن به کويش کن گذر
در خاک با هر ذره اى بنشين، بيان راز کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید