عافيت را در همه عالم نمى يابم نشان
گر چه مى گردم به عالم هم نمى يابم نشان
آدميت را کجا بر تخته طينت کنم؟
کآدمى را از بنى آدم نمى يابم نشان
مردمى جستن زهر نا مردمى نامردميست
چون ز مردم در همه عالم نمى يابم نشان
طالعم ناخوب و از اختر نمى بينم اثر
سينه ام مجروح و از مرهم نمى يابم نشان
دل ز من گم گشت و من از دل براين نطع بلا
از که خواهم جستنش کز غم نمى يابم نشان
خسروم، ليکن چو کيخسرو ز ترکان امل
شهربند ظلم، ار رستم، نمى يابم نشان