شماره ٧٥٣: آن که فصل گل همى گويند، اينک آمد آن

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
آن که فصل گل همى گويند، اينک آمد آن
گل گريبان مى درد از خجلت نسرين خزان
شکرستانى ست گويى باغ از شکرلبان
نيشکر زارى ست گوى گلشن، از عرعر مدان
اين زمان آغاز سبزه ست و لب جو مى رويم
کم ز جنت نيست گلشن، غيرت حورا مردان
طاعت ما شاهد و باده ست کز وى زنده ايم
محتسب بگذار تا ميرد ميان مرتدان
ما کياى زهد اهل فسق را خاک رهيم
چون مغان معتقد در زير پاى موبدان
بستر خاشاک کآسوديم و برخفتيم مست
بهتر از ديباى پر تشويش زرين مرقدان
ما به مى خوردن ز بهر گور نگذاريم خشت
چون ز زر ديديم سنگى قسم عالى گنبدان
هست فرق اندر ميان دون و عالى همتى
خانه اى از عود و صندل ساخت اين، اودر روان
چون جدايى خواست بود، اى دوست، دامن بر مچين
قدر صحبتها بدان و قدر گير از بخردان
گر چه جوزاييم يا چون فرقدان هم محرم است
زان که هم جوزا جدا خواهد شدن هم فرقدان
خسروا، چون هيچ عاقل را نديدى خوش دلى
خوش دل ديوانگان و عاشقان هجر دان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید