شماره ٢٥٨: جان در طلسم جسم ز تن پرورى بجاست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
جان در طلسم جسم ز تن پرورى بجاست
اين تيغ در نيام ز بيجوهرى بجاست
غير از خط تو، خط که را اى بهار صنع
در آفتابروى قيامت ترى بجاست؟
ايمان به خط سبز تو آورد هر که بود
چشم سياه مست ترا کافرى بجاست
حرفى است اين که سرمه شود مهر خامشى
چشم ترا ز سرمه زبان آورى بجاست
باران اگر چه نيست بجا در زمين شور
با زاهدان خشک زمستان ترى بجاست
آيينه را گزير نباشد ز پشت و روى
تا دين به جاى خويش بود کافرى بجاست
از بخل نيست راز حقيقت نهفته روى
در شيشه اين شراب ز بى ساغرى بجاست
کم نيست ز آب خضر، اثرهاى پايدار
ز آيينه قصر دولت اسکندرى بجاست
شيرازه نظام جهان است راستى
تا اين علم بپاى بود لشکرى بجاست
زنار مى شود کمر بندگى ترا
تا در دل تو داعيه سرورى بجاست
عمر دراز قسمت بى حاصلان شود
صد سال سرو در چمن از بى برى بجاست
نتوان به دخل زلف سخن را ز دست داد
هم بت شکن به موقع و هم بتگرى بجاست
از سر هواى جاه به افسون نمى رود
تا سر به جاى خويش بود سرورى بجاست
الزام خصم، کار فرومايگان بود
صائب گذشت اگر ز سر داورى بجاست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید