شماره ٤٢٢: رزق دهن تيغ بود هر گلو که هست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
رزق دهن تيغ بود هر گلو که هست
قالب تهى ز سنگ کند هر سبو که هست
نتوان به هر دو دست سر خود نگاهداشت
بازيچه محيط شود هر کدو که هست
واصل به بحر مى شود اين جويبارها
در پاى خم شکسته شود هر سبو که هست
چون غنچه هر قدر که گره سخت تر کنى
آخر به باد مى رود اين رنگ و بو که هست
چندان که مى برند فرورفتگان به خاک
يک ذره کم نمى شود اين آرزو که هست
از بحر، بى طلب صدفت پر گهر شود
گردآورى اگر کنى اين آبرو که هست
ما از وضو به شستن دست از جهان خوشيم
پيوسته تازه روى بود اين وضو که هست
چندان که مردمان به سخن دل نمى دهند
ما بس نمى کنيم ازين گفتگو که هست
صائب ز ناز و نعمت دنياى پر فريب
ما را بس است اين دل بى آرزو که هست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید