شماره ٦١٧: اى خوش آن روزى که ما جان در ره جانان کنيم

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى خوش آن روزى که ما جان در ره جانان کنيم
ترک يک جان کرده خود را منبع صد جان کنيم
اختيار خود به پيش اختيار او نهيم
هر چه او ميخواهد از ما از دل و جان آن کنيم
خدمت سلطان عشق حق شهنشاهى بود
همتى تا خويشتن را وقف اين سلطان کنيم
در طلسم ماست پنهان گنج سر معرفت
تا شود اين گنج پيدا خويش را ويران کنيم
همتى کو تا چو ابراهيم بر آتش زنيم
آتش عشق خدا بر خويشتن بستان کنيم
يا چو اسمعيل در راه رضايش سر نهيم
خويش را در عيدگاه وصل او قربان کنيم
يا چو نوح اول بسنگ دشمنان تن در دهيم
بعد از آن از آب چشم آفاق را طوفان کنيم
يا بحبل الله آويزيم دست اعتصمام
همچو عيسى بر فراز آسمان جولان کنيم
يا چو احمد بگسليم از غير حق يکبارگى
هر دو عالم را بنور خويش آبادان کنيم
ميکند بر موسى جان بغى فرعون هوا
کو عصاى عشق حق تا در دمش ثعبان کنيم
دست خار کفر در دل از فراقش وصل کو
خار را بستان کنيم و کفر را ايمان کنيم
گر چنين روزى شود روزى خدايا (فيض) را
دردهاى جمله عالم را بخود درمان کنيم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید