شماره ١٩: از کجا آئينه با مردم موافق ميشود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
از کجا آئينه با مردم موافق ميشود
شخص را تمثال خود دام علايق ميشود
غير نيرنگ تحير در مقابل هيچ نيست
بى نقابيهاى ما معشوق و عاشق ميشود
عالم اسماست از صوت و صدا غافل مباش
خلق از امداد هم مر زوق و رازق ميشود
در جهان بى نيازى فرق عين و غير نيست
عمرها شد خالق عالم خلايق ميشود
کم کمى ذرات چون جوشيد با هم عالميست
وضع قنطاريکه ديدى جمع دانق ميشود
هوش ميبايد زبان سرمه هم بيحرف نيست
با سخن فهمان خط مکتوب ناطق ميشود
آرزو از طبع مستغنى بهر جا کرد گل
بى تکلف کر همه عذر است وامق ميشود
ميل دنيا انفعال غيرت مردى مخواه
زين هوس کر صاحب تقوى است فاسق ميشود
اختلاط نفس ظالم خير ما را کرده شر
آب با آتش چو جوشى خورد محرق ميشود
هر چه باشى از مقيمان در اقرار باش
کاذب قائل بکذب خويش صادق ميشود
عمر ارذل از کرانجانى و بال کس مباد
زندگى چون امتداد آرد تب دق ميشود
عدل نپسندد خلاف وضع استعداد خلق
(بيدل) اينجا آنچه بهر ماست لايق ميشود
از کشمکش کف تومى لاله گون کشيد
دامن کشيدن تو زدستم بخون کشيد
پر منفعل دميد حبابم درين محيط
جيبم سرى نداشت که بايد برون کشيد
بيش از دمى بهمت هستى نساخت صبح
باريست انفعال که نتوان فزون کشيد
نيک و بد جهان هوس آهنگ جان کيست
ما را صداى تيشه باين بيستون کشيد
قد خميده ضامن رفع خمار کيست
تا کى توان مى از قدح سرنگون کشيد
چشمت بعالم دگر افگند طرح ناز
از ساغرى که مى کشد آخر جنون کشيد
عريان تنى رسيد بداد جنون من
تا دامنم ز زحمت چندين فنون کشيد
موهوميم زتهمت ايجاد بازداشت
مشق عدم قلم بخط کاف و نون کشيد
آخر شکست چينى دل بر ترنگ زد
موى نهفته سر زخيميرم کنون کشيد
دست شکسته ام گل دامان يار کرد
نقاشم انتقام زبخت نگون کشيد
(بيدل) سواد نامه سياهى نداشتم
خطى چو سايه بر ورقم طبع دون کشيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید