شماره ١٠٣: ادب گذشته بر روى يکديگر دستم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
ادب گذشته بر روى يکديگر دستم
وگرنه همچو صدف نيست بى گهر دستم
تهى شود به لبم نارسيده رطل گران
ز بس که ريشه دوانده است رعشه در دستم
جدا چودست سبو از سرم نمى گردد
ز بس به فکر تو مانده است زير سردستم
گره زکار دو عالم گشودن آسان است
نميرود پى اين کار مختصر دستم
کنون که شمع برون آمده است از فانوس
زبال و پر کف خاکسترى است در دستم
ز آب گوهر من روى عالمى تازه است
چو خاک اگر چه تهى مانده از گهر دستم
به فکر مور ميانى فتاده ام صائب
عجب رگى ز سخن آمده است در دستم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید