شماره ١٢٤: لب خموش و زبان گزيده اى دارم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
لب خموش و زبان گزيده اى دارم
چو بوى گل نفس آرميده اى دارم
سبک رکاب نيم همچو رنگ بيجگران
سلاح جنگ عنان کشيده اى دارم
چو آفتاب خموشم به صد هزار زبان
نه همچو صبح دهان دريده اى دارم
کمند وحدت من چار موجه درياست
ز بار درد، دل آرميده اى دارم
چو تاک، هرزه مرس نيست آب ديده من
سرشک پاى به دامن کشيده اى دارم
سر من از رگ سودا شده است خامه موى
هميشه در خم زلف خميده اى دارم
به سايه پر و بال هما نمى لرزم
سر به جيب قناعت کشيده اى دارم
سزاى بى ادبان را به من حوالت کن
که شست صاف و کمان کشيده اى دارم
ز آفتاب قيامت نمى روم از جاى
سپند آتش رخسار ديده اى دارم
ز خانه گر چه چو مژگان نرفته ام بيرون
چو اشک نام به عالم دويده اى دارم
مپرس حال دل از تيغ غمزه اش صائب
بهل که آبله خار ديده اى دارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید