شماره ٣٣٣: مى جام قناعت اگر بچشمى المى زجنون هوس نکشى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
مى جام قناعت اگر بچشمى المى زجنون هوس نکشى
چه کم است عروج دماغ غنا که خمار توقع کس نکشى
درجات سعادت پاس ادب بقبول يقين رسد آن نفست
که چو صبح تلاطم حکم قضا دهدت بغبار و نفس نکشى
نى زمزمه هاى بساط وفا خجلست زحرف ريائى ما
مرسان بنگونى خامه خطى که بمسطر چاک قفس نکشى
زجهان تنزه بيخللى چه فسرده عالم دون عملى
تو همان هماى نشيمن منزلى سر خود ته بال مگس نکشى
زگذشتن عمر گسسته عنان دل بيحس مرده نزد بفغان
ستم است که قافله بگذرد تو ندامت بانگ جرس نکشى
ره ننگ رسوم زمانه بهل زتتبع وضع جهان بگسل
که بدشت خمار گلاب هوس تب و تاب فشار مرس نکشى
اگرت زمواعظ (بيدل) ما عرقى شود آب جبين حيا
به دودم نفسى که دمانده هوا سر فتنه چو آتش خس نکشى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید