شماره ٣٠٠: نشسته ئى زدل تنگ بر در تصديع

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
نشسته ئى زدل تنگ بر در تصديع
دمى که واشود اين قفل عالميست وسيع
بخويش گر نرسى آنقدر غرابت نيست
که سر کشيده ئى از کارگاه صنع بديع
طلب زهر چه تسلى شود غنيمت گير
بجوع ميمکد انگشت خويش طفل رضيع
قيامت است طمع زامتلا نمى ميرد
که تا بحلق رسيده است ميخورد تشنيع
چه غفلت است که چون شمع گل بسر باشى
بزير تيغ نشستن ندارد اين تقطيع
به گرد قاصد همت رسيدن آسان نيست
زمقصد آنطرفش برده گام هاى وسيع
بدون خاک حضور يقين نشد روشن
چراغ نفش قدم داشت اين بساط رفيع
بقا فنا بکنار و فنا بقا به بغل
همين ربيع و خريفست هم خريف و ربيع
زشرم چشم گشودن ببارگاه حضور
عرق تو آينه پرداز تا بريم شفيع
پس از تأمل بسيار شد عيان (بيدل)
که علت است تفاوتگر مطاع و مطيع



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید