اى شب تيره به گيسوى کسى مى مانى
وى مؤذن تو به فرياد رسى مى مانى
چه خبر دارى از آن قافله، اى مرغ سحر؟
که ز فرياد به نالان جرسى مى مانى
گريه مى خواست همى آيدم از ديدن تو
زان که، اى سرو، به بالاى کسى مى مانى
عمرم آن است که در ديده همى آيي، ليک
مردن اين است که در ديده بسى مى مانى
صد شبم چشم به ره مانده و روزى که رسى
طاقتم نيست، اگر يک نفسى مى مانى
آخر، اى دل، چه کنم با تو، به هر جا که روى
عاقبت بسته به دام هوسى مى مانى
آه سوزنده چرا دود ز تو برنآرد؟
خسروا، چون تو نزاري، به خسى مى مانى