مقالت دوازدهم در وداع منزل خاک

غزلستان :: نظامی :: مخزن الاسرار

افزودن به مورد علاقه ها
خيز ووداعى بکن ايام را
از پس دامن فکن اين دام را
مملکتى بهتر ازين ساز کن
خوشتر ازين حجره درى باز کن
چون دل و چشمت به ره آورد سر
ناله و اشکى به ره آورد بر
تا به يکى نم که برين گل زنى
لاف ولى نعمتى دل زنى
گر شترى رقص کن اندر رحيل
ورنه ميفکن دبه در پاى پيل
چونکه ترا محرم يک موى نيست
جز به عدم راى زدن روى نيست
طبع نوازان و ظريفان شدند
با که نشينى که حريفان شدند
گرچه بسى طبع لطيفى کند
با تن تنها که حريفى کند
به که بجويد دل پرهيزناک
روشنى آب درين تيره خاک
تا نرسد تفرقه راه پيش
تفرقه کن حاصل معلوم خويش
رخت رها کن که گران رو کسى
کز سبکى زود به منزل رسى
بر فلک آى ار طلب دل کنى
تا تو درين خاک چه حاصل کنى
چون شده اى بسته اين دامگاه
رخنه کنش تا به در افتى به راه
کاين خط پيوسته بهم در چو ميم
ره ندهد تا نکنندش دو نيم
زخمه گه چرخ منقط مباش
از خط اين دايره در خط مباش
گر ز خط روز و شب افزون شوى
از خط اين دايره بيرون شوى
تا نکنى جاى قدم استوار
پاى منه در طلب هيچکار
در همه کارى که گرائى نخست
رخنه بيرون شدنش کن درست
شرط بود ديده به ره داشتن
خويشتن از چاه نگهداشتن
رخنه کن اين خانه سيلاب ريز
تا بودت فرصت راه گريز
روبه يک فن نفس سگ شنيد
خانه دو سوراخ به واجب گزيد
واگهيش نه که شود راه گير
دوده اين گنبد روباه گير
اين چه نشاطست کزو خوشدلى
غافلى از خود که ز خود غافلى
عهد چنان شد که درين تنگناى
تنگدل آيى و شوى باز جاى
گر شکنى عهد الهى کنون
جان تو از عهده کى آيد برون
راه چنان رو که ز جان ديده اى
بر دو جهان زن که جهان ديده اى
زير مبين تا نشوى پايه ترس
پس منگر تا نشوى سايه ترس
توشه ز دين بر که عمارت کمست
آب ز چشم آر که ره بى نمست
هم به صدف ده گهر پاک را
با زره و با زرهان خاک را
دور فلک چون تو بسى يار کشت
دست قوى تر ز تو بسيار کشت
بوالعجبى ساز درين دشمنى
تاش زمانى به زمين افکنى
او که درين پايه هنر پيشه نيست
از سپر و تيغ وى انديشه نيست
مار مخوان کاين رسن پيچ پيچ
با کشش عشق تو هيچست هيچ
در غم اين شيشه چه بايد نشست
کش بيکى باد توانى شکست
سيم کشان کاتش زر کشته اند
دشمن خود را به شکر کشته اند
تا بتوان از دل دانش فروز
دشمن خود را به گلى کش چو روز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید