شماره ٩: مى شوند از سرد مهرى دوستان از هم جدا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
مى شوند از سرد مهرى دوستان از هم جدا
برگها را مى کند باد خزان از هم جدا
قطره شد سيلاب و واصل شد به درياى محيط
تا به کى باشيد اى بى غيرتان از هم جدا
گر دو بى نسبت به هم صد سال باشند آشنا
مى کند بى نسبتى در يک زمان از هم جدا
در نگيرد صحبت پير و جوان با يکدگر
تا به هم پيوست، شد تير و کمان از هم جدا
مى پذيرد چون گلاب از کوره رنگ اتحاد
گر چه باشد برگ برگ گلستان از هم جدا
تا ترا از دور ديدم، رفت عقل و هوش من
مى شود نزديک منزل کاروان از هم جدا
تا چو زنبور عسل در چشم هم شيرين شوند
به که باشد خانه هاى دوستان از هم جدا
در خموشى حرفهاى مختلف يک نقطه اند
مى کند اين جمع را تيغ زبان از هم جدا
پيش ارباب بصيرت گفتگوى عشق و عقل
هست چون بيدارى و خواب گران از هم جدا
گر چه در صحبت قسم ها بر سر هم مى خورند
خون خود را مى خورند اين دوستان از هم جدا
نيست ممکن آشنايان را جدا کردن ز هم
مى کند بيگانگان را آسمان از هم جدا
لفظ و معنى را به تيغ از يکدگر نتوان بريد
کيست صائب تا کند جانان و جان از هم جدا؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید