کرده ام بر خود گوارا تلخى دشنام را
ديده ام در عين ناکامى جمال کام را
انتقام هرزه گويان را به خاموشى گذار
تيغ مى گويد جواب مرغ بى هنگام را
کام خود شيرين اگر خواهي، به کام خلق باش
تلخ باشد کام دايم مردم ناکام را
نقش موم و شعله هرگز راست ننشيند به هم
روى از فولاد بايد سيلى ايام را
لعل سيرابش زکات بوسه بيرون مى کند
کيست تا آرد به يادش صائب گمنام را؟