شماره ٢١٢: در شکايت ريختى دندان نعمت خواره را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
در شکايت ريختى دندان نعمت خواره را
کهنه کردى در ورق گردانى اين سى پاره را
جوهر دل شد عيان از گرم و سرد روزگار
آب و آتش ذوالفقارى کرد اين انگاره را
اهل دل را گفتگوى عشق آب زندگى است
نيست نقلى به ز اخگر مرغ آتشخواره را
دل نهاد درد تا بودم، فراغت داشتم
چاره جويى کرد سرگردان من بيچاره را
من که در صحراى خودکامى سراسر مى روم
چون توانم جمع کردن اين دل صد پاره را؟
عشرت روى زمين بسته است در آرام دل
خواب طفلان لنگر تمکين بود گهواره را
گر دل خود زنده خواهى خاکسارى پيشه کن
به ز خاکستر لباسى نيست آتشپاره را
گوشه چشمى اگر صائب به حال من کنند
سرمه مى سازم ز برق تيشه سنگ خاره را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید