درين گلشن نباشد نعل در آتش چسان گل را؟
که دارد ياد، هر خارى در او صد کاروان گل را
چه پروا حسن مغرور از سرشک عاشقان دارد؟
ز شنبم بيش خواب ناز مى گردد گران گل را
ز جمعيت گسستم رشته اميد، تا ديدم
که چون بندد کمر، بيرون برند از بوستان گل را
ميار از آستين زنهار بيرون دست گستاخى
که از هر خار، تيرى هست در بحر کمان گل را
لباس شرم، خوبان را ز رسوايى نگه دارد
که چون خندد، به بازار آورند از بوستان گل را
نگردد حسن بى پروا، ز پاس خويشتن غافل
ز هر خارى است در زير سپر تيغى نهان گل را
دل نازک ندارد طاقت افسانه عاشق
فغان گرم بلبل مى کند آتش عنان گل را
ازان کنج قفس بر من گواراتر شد از گلشن
که نتوان ديد با هر خار صائب همزبان گل را