شماره ٦٣٣: بهار شد که ببندند در گلستان را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بهار شد که ببندند در گلستان را
شکوفه پنبه شود گوش باغبانان را
هزار بار فزون شمع آسيا کرده است
غبار خاطر من آفتاب تابان را
حباب نيست، که از شرم لعل سيرابش
عرق به جبهه نشسته است آب حيوان را
ز ماهتاب بناگوش يار مى آيد
که شير مست کند ريگ اين بيابان را
صدف به کد يمين رزق خويش مى گيرد
عبث به جود ستايش کنند نيسان را
چه ساده ام که به دست تهى طمع دارم
که پر ز بوسه کنم چاه آن زنخدان را
ز جرم عشق نهان داشتن پشيمانم
نمک چشيده و دزديده ام نمکدان را
بهشت سرمه ازين خاک مى برد صائب
به مصر و شام چه نسبت بود صفاهان را؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید