به بزمم دوش يار آمد به همراه رقيب اما
شبى با او بسر بردم ز وصلش بى نصيب اما
مرا بى او شکيبايى چه مى فرمائى اى همدم
شکيب آمد علاج هجر دانم کو شکيب اما
ز هر عاشق رموز عشق مشنو سر عشق گل
ز مرغان چمن نتوان شنيد از عندليب اما
خورد هر تشنه لب آب از لب مردم فريب او
از آن سرچشمه من هم مى خورم گاهى فريب اما
به حال مرگ افتاده است هاتف اى پرستاران
طبيبش کاش مى آمد به بالين عنقريب اما