غزل شماره ۴۸۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
به حق آن كه در این دل بجز ولای تو نیست
ولی او نشوم كو ز اولیای تو نیست
مباد جانم بی‌غم اگر فدای تو نیست
مباد چشمم روشن اگر سقای تو نیست
وفا مباد امیدم اگر به غیر تو است
خراب باد وجودم اگر برای تو نیست
كدام حسن و جمالی كه آن نه عكس تو است
كدام شاه و امیری كه او گدای تو نیست
رضا مده كه دلم كام دشمنان گردد
ببین كه كام دل من بجز رضای تو نیست
قضا نتانم كردن دمی كه بی‌تو گذشت
ولی چه چاره كه مقدور جز قضای تو نیست
دلا بباز تو جان را بر او چه می‌لرزی
بر او ملرز فدا كن چه شد خدای تو نیست
ملرز بر خود تا بر تو دیگران لرزند
به جان تو كه تو را دشمنی ورای تو نیست

امیدخداوفاچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید