روحیست بینشان و ما غرقه در نشانش
روحیست بیمكان و سر تا قدم مكانش
خواهی كه تا بیابی یك لحظهای مجویش
خواهی كه تا بدانی یك لحظهای مدانش
چون در نهانش جویی دوری ز آشكارش
چون آشكار جویی محجوبی از نهانش
چون ز آشكار و پنهان بیرون شدی به برهان
پاها دراز كن خوش میخسب در امانش
چون تو ز ره بمانی جانی روانه گردد
وانگه چه رحمت آید از جان و از روانش
ای حبس كرده جان را تا كی كشی عنان را
درتاز درجهانش اما نه در جهانش
بیحرص كوب پایی از كوری حسد را
زیرا حسد نگوید از حرص ترجمانش
آخر ز بهر دو نان تا كی دوی چو دونان
و آخر ز بهر سه نان تا كی خوری سنانش