غزل شماره ۱۲۶۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
آن مه كه هست گردون گردان و بی‌قرارش
وان جان كه هست این جان وین عقل مستعارش
هر لحظه اختیاری نو نو دهد به جان‌ها
وین اختیارها را بشكسته اختیارش
من جسم و جان ندانم من این و آن ندانم
من در جهان ندانم جز چشم پرخمارش
آن روی همچو روزش وان رنگ دلفروزش
وان لطف توبه سوزش وان خلق چون بهارش
عشقش بلای توبه داده سزای توبه
آخر چه جای توبه با عشق توبه خوارش
چون دوست و دشمن او هستند رهزن او
ماییم و دامن او بگرفته استوارش
از عشق جام و دورش شاید كشید جورش
چون گوش دوست داری می‌بوس گوشوارش
من حلقه‌های زلفش از عشق می‌شمارم
ور نه كجا رسد كس در حد و در شمارش
لطفش همی‌شمارم دل با دم شمرده
جانیش بخش آخر ای كشته زار زارش

بهارتوبهجامجهانحلقهخماردامندوستزلفعشقعقللطفمستچشمگردون


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید